هم اکنون عشق واژه ی غریبی است برایم
چشم هایی که حقیقت عشق را از نگاهم دیدند
با سرعت هر چه تمام تر به دور دست ها شتافتند
گمان کردم هر چه رود میان من و او عشق نرود
گمان کردم در سکوتم از چشمانم خوانده است
او خوانده بود ، اما
برای همیشه رفت در حالی که آخرین بار از چشمانش
فهمیدم ، رفتنش را سبب ندانستم از چه ؟
برای ارغوان گریه کردنش را نفهمیدم
او را همین حالا هم نشناختم
او یار دگر گرفت به خود .
و من در این میان سکوت را برگزیدم
سکوت قوی ترین فریاد من است
چون که سکوت بجای کر کردن گوش ها
قلب ها را پاره می کند .
درباره این سایت